جدول جو
جدول جو

معنی واجب ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

واجب ساختن
(یَ / یِ زَ دَ)
لازم شمردن. واجب کردن: التزام نمودند ما را آنچه خداوند بر ایشان واجب ساخته از طاعت امام بواسطۀ بیعت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312). و رجوع به واجب کردن شود
لغت نامه دهخدا
واجب ساختن
بایا ساختن بایسته دانستن لازم دانستن واجب شمردن
تصویری از واجب ساختن
تصویر واجب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غَ / غُو کَدَ)
روا داشتن. سزا داشتن: آنچه به وقت وفات پدر ما امیر ماضی رحمهاﷲ علیه کرد و نمودار شفقت و نصیحتها که واجب داشت نوخاستگان را به غزنین آن است که واجب نکند که هرگز فراموش شود. (تاریخ بیهقی). رجوع به واجب شود، صلاح دانستن. روی دیدن. مصلحت دیدن: اما بوسهل این (نیکوئی بر دشمن مغلوب را) واجب نداشت. (تاریخ بیهقی). اگر به آخر عمر چنین یک جفا واجب داشت... بدان هزار مصلحت بباید نگریست که از ما نگاه داشت. (تاریخ بیهقی). و رجوع به واجب شود، لازم شمردن. لازم دانستن: واجب دارم و فریضه بینم که کسانی که از این شهر باشند و در ایشان فضلی باشد ذکر ایشان بیاوردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277). چون برخواندن قادر بود باید که در آن تأمل واجب دارد. (کلیله و دمنه). و رجوع به واجب شود
لغت نامه دهخدا
(سِ خوا / خا دَ)
وارد کردن. وارد آوردن. فرود آوردن، مطلع کردن. آگاهانیدن. واقف ساختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از واجب داشتن
تصویر واجب داشتن
لازم شمردن، صلاح دانستن، روا داشتن سزاوار دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارد ساختن
تصویر وارد ساختن
آگاه کردن، به درون آوردن داخل کردن، مطلع کردن آگاه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارد ساختن
تصویر وارد ساختن
داخل کردن، آگاه ساختن
فرهنگ فارسی معین